گزارش سفر دو روزه نطنز و ابیانه - بخش اول - 20 و 21 خردادماه 1389
روستای طرق
در روزهای آخر فصل بهار که رنگ تابستان را به خوبی به خود گرفته اند رهسپار شدیم به تاریخ گذشته ی شهرستان نطنز تا سفری به یادماندنی با آموخته های آن در تاریخ عمرمان برجای گذاریم. به روستای طرقرود که رسیدیم درختان کهنسال چندصد ساله همه را مجذوب خود می نمود درختانی با تنه های تنومند و آراستگی عجیب سر برافراشته بر آسمان از سرو و چنار. درختانی که به راحتی چندین نفر را در دل خود جای میداد و با داستان های افسانه گونه ی آتش گرفتن هر سی سال ِ خود شوق ما را برای دیدن و البته و بالارفتن از شاخه هایی که نه تنها گذر تاریخ چند صد ساله را بلکه افراد بسیاری را بر شاخه های خود تحمل کرده است، بیشتر می کرد.
با گرفتن عکس های بسیار بالاخره راضی به پائین آمدن شدیم که آن هم خود شور و نشاط و بیشتر از آن هیجان و ترس را به همراه داشت و حاصل لحظه ای درنگ در آن بالا برای چگونه پائین آمدن، پشیمانی بالا رفتن از آن بود! واینکه به راستی بالا رفتن از آن چه سود که در دسر و ترس پائین آمدنش را نیز می بایست تحمل نمود!؟
پس از دل کندن از این درختان زیبا و سحر آمیز، قدمی زدیم در کوچه پس کوچه های طرق، که با شیبی ملایم به تپه ای می رسید و دژ باستانی طرق خاموش تر از هر زمان دیگر بر آن خفته بود و گذر مردم روزگار زندگانی خود را در خواب ِ خوش خود می دید.
بنایی عظیم که بلندای آنرا تا پنج طبقه تخمین زده اند؛ اگر او در خواب خوش ِ رفت و آمد مردمان زمانه ی خود بود ما نیز غرق در خاطره ی دژ یزد خواست و بیاضیه و گورتان بودیم، اما این نیز شگفتی های خاص خود را دارد. کوچه های پیچ در پیچ، خانه ها و اتاق های کوچک با سوراخ هایی مخوف، چاهی حفر شده در دل سنگ که مسیر گاو رو آنرا به راحتی می شد حدس زد و بقیه همه از خشت بود و خاک .
از هر پنجره ی جبهه ی غربی آن می توان نمای زیبای دریاچه ی فصلی طرق را نظاره کرد که با سرسبزی اطراف خود از فراز قلعه به زیبایی ِ روستا می افزاید. دریاچه، طرق را انعکاس میداد و پر بود از ماهی های ریز و درشت سیاه و سرخ و سنجاقک های بزرگ و کوچکی که بر سطح آن پرواز می کردند و با رنگ زیبای فیروزه ای جالب تر از هر چیز دیگری بودند.
روستای مزده
به امامزاده چهار بزرگوار از فرزندان موسی بن جعفر رسیدیم، متصدی آن زن میانسالی بود و نقل می کرد از زائران و حتی رهگذرانی که برای نخستین باری که بدانجا آمده اند حتما به خواسته ی خود رسیده اند. اما اهالی از این رفت و آمد غریبه ها دل چندان خوشی نداشتند و نور، خورشید و آتش برای بومیان هنوز مقدس بود.
حرکت کردیم به سمت نطنز، در میانه ی راه دیوارهایی از خشت و گل و سنگ خود نمایی می کرد. توقفی کوتاه داشتیم تا در ذهن خود قلعه ای محکم و استوار که آثار به جا مانده از آن به تصورمان در سه طبقه بودن آن کمک می نمود، و کاروانسرایی که بعد ها درکنار آن ساخته شده بود و عبور و توقف کاروانیان و گذر زندگی را در آن تجسم کنیم.
پارک سرابان نطنز فضای ِ مناسبی بود برای استراحت و خوردن ناهار، آب سرد و جاری چشمه و سایه ی درختان و نسیمی که هنوز خنکای بهار را با خود داشت .
روستای ابیانه
و پس از آن راهی شدیم به سمت ابیانه از هَنجن که بگذری در فاصله ای کم به درّه ای سرسبز میرسی با پیچ و خم بسیار، در سینه کش ِ جاده روستاهای یارنه و کمجان و برزرود و طره را پشت سر میگذاری و پس از آن ترکیب خاک اخرایی و سرسبزی درختان که همه از سپیدار است و کبوده مجذوبت می کند. ابیانه ای ها در دل کوه های کم ارتفاع کرکس آغل و انبارهایی کنده اند برای نگهداری دام و غلات چرا که در گذشته فضای زندگی در روستا کم بوده است. تمام طی مسیر خاطرات باهم بودنمان را در سفر ثبت می نمود و واقعا که چه ساعات تکرار نشدنی و خوشی بود.
به محض ورود به روستا از موزه ی مردم شناسی آن که به خوبی شیوه ی زندگی و معیشت مردم روستای ابیانه را نمایش می داد دیدن کردیم. اینجا ابیانه را ویونه و خود را ویانه ای می نامند. وی همان بید است و ویانه از بیدانه و بیدستان و بیدزار می آید. خانه ها از سنگ و ملات گل سرخ و آهک وخشت بر دامنه ی شمالی کوه های کرکس نشسته اند. مردمان ویونه در تاریخ ثابت ساکن و خاموش مانده اند. زندگی در ابیانه جریانی ندارد و تنها رفت و آمد غریبه هاست که به روستا رونق می بخشد؛ پیرمردان و پیرزنان با چارقد های سفید ِ گلدار و لباس های خاص ابیانه که در گوشه و کنار کوچه ها تکیه بر خشت سرخ با چهره هایی مصمم یا به صحبت با گویش خاص خود مشغولند یا به فروش محصولات ابیانه؛ از روسری های ابیانه گرفته تا کرایه ی لباس های ابیانه ای برای گرفتن عکسی و پوسترهای این روستا در هر فصل و از هر نمایی و خوراکی های خاص منطقه و تنها دو کودک این روستا که بر روی پیر نشین خانه ای لواشک و پونه می فروختند تا شاید اندوخته ای شود برای تأمین آینده شان در تهران!
اینجا هم به امامزاده ای رسیدیم برای دمی استراحت که حوض بزرگ وسط آن و درختان مو فضای آنجا را فرح بخش می کرد و پس از تلاش برای هماهنگی به بازدید از مسجد جامع ابیانه با قدمت بیش از 700 ساله ی آن رفتیم.
مسجد بر روی مسجدی قدیمی تر بنا شده بود با دری از چوب گردو که با زیبایی خاصی کنده کاری و حکاکی شده بود؛ کف پوش مسجد نیز از چوب بود و رود برزرود از زیر آن می گذشت. محراب و منبر قدیمی که تاریخ 431ھ.ق را نشان می داد نیز از جنس چوب گردو به صورت منبت کاری شده که آیاتی از قرآن بر آن نقش بسته است. سقف زیبای آن نیز از چوب گردوست با طرح ها و نقش های منظم هندسی و رنگ های بسیار زیبا که طبیعی اند و چون به قول متصدی آن ما بچه های خوبی بودیم ! به ما اجازه ی ورود به طبقه ی پایین را داد. مسجد جامع اصلی با در کوچکی و چند پله پائین تر از مسجد جدا می شد. سال ساخت 477ﻫ.ق ست و کف پوش و ستون های آن سقف محراب و منبر آن نیز همه از چوب است. محراب از تکه چوب هایی با اندازه های مختلف و به تعداد روزهای سال و 366 قطعه است با تراش و کنده کاری های بی نظیر. عدم وجود موریانه در ابیانه باعث حفظ و استحکام بناهای چوبی در ابیانه است.
پس از راهنمایی های آقا سید ( متصدی مسجد و چند بنای دیگر در ابیانه ) به سمت معبد میترا که خارج از روستاست حرکت کردیم و این نشان می دهد که اینجا هم آتش و نور و خورشید هنوز مقدس است. پس از عبور از باغهای میوه به سربالایی کوه کم ارتفاعی رسیدیم که به ما این فرصت را داد تا بتوانیم نمای روستا را از کوه های کم ارتفاع بخش جنوبی به خوبی بنگریم؛ و به راستی چه خوش می درخشد این یاقوت سرخ در پای کوه های کرکس و اگر سرخی آنرا نبینی همه سبزیست و سرسبزی و زمستان، با خیال خام خود برف سرد بر آن می نشاند که شاید از برافروختگی ِ این تب بکاهد.
آن طرف تپه درختان سر برافراشته ی سپیدار و کبوده منظره ای بسیار دل انگیز را می آفریند و طبیعت خود نمایی می کند.
معبد میترا را زیارتگاه هنیزا وبارگاه بی بی زبیده خاتون! نیز می نامند، پس از عبور از حیاط کوچک معبد اتاقکی در دل دیواره ی کوه ساخته اند که انسان را به یاد زیارتگاه چک چک یزد می اندازد اما اینجا خبری از چک چک قطرات آب نیست اما آثار آن بر روی سنگ های کوه پیداست.
به روستا بازگشتیم باز توقف و استراحتی کوتاه در امامزاده و چون فرصتی برای دیدار از دیگر آثار و زیبایی های ابیانه نداشتیم راهی نطنز شدیم برای استراحت شب؛ همگی دوست داشتیم که شب را در ابیانه بمانیم به خاطر هوای خنک و تمامی زیبایی هایش و ای کاش می ماندیم ...!
ساعت ΄9:30 شب به نطنز رسیدیم. برای اقامت و استراحت در امامزاده یحیی و طاهر،هماهنگی هایی انجام شده بود؛ اجازه شام خوردن داده شد اما اجازه ی اقامت برای شب نه! همه منتظر حاج آقا بودند تا این اجازه را صادر نمایند که خود داستانی داشت خاطره انگیز و بالاخره ساعت 12 شب حاج آقا آمدند و نتیجه این شد که ما می بایست شب را در جای دیگر به صبح می رساندیم؛ و راه افتادیم به سمت پارک سرابان، اما در میان راه به انسان شریفی برخوردیم که ما را به سمت روستای ابیازن راهنمایی کرد و آنجا دو اتاق زائرسرای امامزاده شاه سلطان حسین عموی امام زمان را اجاره و شب را در آنجا استراحت کردیم .
و صبح روز بعد ...