گفتاري منتشر نشده از استاد «رحيم‌پور ازغدي»در باب ملزومات هنر اسلامي/

منتظرفيلمسازان رسمي نمانيد! جشنواره‌ي‏عمار يعني خط‎شکني فرهنگي

گروه فرهنگي: جشنواره‏ي «عمار» شايد تنها جشنواره‏ي سينمايي كشور باشد كه گويندگي تيزرش را «صادق آهنگران» انجام مي‏دهد، سخنران مراسم افتتاحيه‏ي آن حجت الاسلام «پناهيان» است و يكي از ويژه برنامه‏هاي جشنواره، سخنراني «حسن رحيم پور ازغدي» است. مطمئناً حضور همين چهره‏هاي مشهور جبهه‏ي فرهنگي انقلاب است كه باعث مي‏شود جشنواره‏ي «عمار» در بين خيل جشنواره‏هاي با موضوعات ديني و انقلابي، يگانه و منحصر به فرد باشد.

حالا به بهانه‏ي آغاز سومين دوره‏ي جشنواره‏ي مردمي فيلم «عمار» در سينما فلسطين، بر آن شديم تا مشروح سخنراني متفاوت استاد «رحيم‏پور ازغدي» با موضوع ملزومات هنر اسلامي را كه سال گذشته در ويژه برنامه‏اي در جشنواره‏ي «عمار» ايراد شده بود، براي اولين بار در رسانه‏ها منتشر كنيم.

اگر علاقه‏مند به فلسفه‏ي سينما هستيد، اگر در حوزه‏ي چگونگي ديني شدن سينما دغدغه داريد، اگر مي‏خواهيد اهميت جشنواره‏اي مثل «عمار» را بدانيد، اگر... بگذاريد خلاصه كنم. اگر مي‏خواهيد چكيده‏ي چندين كتاب با موضوع فلسفه‏ي سينما و هنر غرب را يكجا مطالعه كنيد، اين سخنراني جذاب را از دست ندهيد.

واقعيت اين است که انقلاب اسلامي همواره در اتاق‌هاي غيررسمي و با خط‌شکني آدم‌هاي غيررسمي جلو آمده است. اگر قرار بود که منتظر نهادها و روشهاي رسمي بمانيم، نه انقلاب پيروز مي‌شد و نه ادامه پيدا مي‌کرد. انقلاب در حالي پيروز شد که در غرب و شرق عالم مي‌گفتند انقلاب ديني در قرن بيستم ميلادي توهمي بيش نيست. بنابراين، نه انقلاب ما انقلابي کلاسيک بود و نه در جنگ‌ به صورت کلاسيک جنگيديم. طبيعتاً در عرصه‌ي هنر و سينما هم منتظر نهادهاي رسمي، سينماگران رسمي، آدم‌هاي رسمي، هنرمندان خيلي رسمي و اتوکشيده نبايد بمانيم. اينها هر چه در توانشان بود، خرج کرده‌اند و نتيجه همين است که ديده‌ايم. اگر توقعي از آنها داشته باشيم توقع اضافي است. اساساً چنين مطالبه‌اي از چنين افراد و گروه‌هايي مثل يک تکليف مالايطاق است. بايد نسل ديگري بيايد و خط‌شکني بکند.

جشنواره‌ي «عمار» و کارهايي از اين قبيل، يک نوع خط‌شکني است. لازمه‌ي اين کار هم اين است که در کنار مطالعات در عرصه‌ي تکنيک و تاکتيک و روش‌هاي مختلف هنري و از جمله سينمايي، بايد دو برابر آن مطالعات اسلامي بکنيد. چون مدام با مسائلي مواجه مي‌شويد که پاسخ‌هاي اسلامي، غيراسلامي، چپ، راست، انواع و اقسام پاسخ‌ها در برابرش داده شده است. کسي که قدرت تشخيص اينها را نداشته باشد، مقداري که جلو مي‌رود، يا به لحاظ فکري و اعتقادي وا مي‌دهد يا عقده‌ي ضدمذهبي براي او ايجاد مي‌شود و به انقلابي بودن و مذهبي بودن تظاهر مي‌کند.

 

بنابراين، کساني که مطالعات تخصصي اسلامي ندارند، حتماً روي آثار آقاي «مطهري»، آقاي «مصباح»، آقاي «جوادي آملي»، علامه «جعفري» و علامه «طباطبايي» تأمل کنند و براي خواندن آنها وقت بگذارند. دويست سيصد تا کتاب است که مي‌توانيد با برنامه ريزي در چند سال، در کنار کارهاي حرفه‌اي و تکنيکي آنها را بخوانيد. بايد به طور دقيق با بعضي از اصطلاحات و کلمات در حوزه اسماء و صفات الهي و اسماء الحسني آشنا شويد. چون اينها مباني و فلسفه‌ي هنر اسلامي را شکل مي‌دهند. مثلاً درباره‌ي محصول هنر مي‌توان به جاي توليد، کلمه «خلق» و «آفرينش» را به کار برد. با اين توضيح که اينجا مراد از مفهوم خلق معناي عَرَضي آن است نه معناي ذاتي؛ چون خالق ذاتي فقط خداوند است و خلق يک صنعت‌گر يا يک هنرمند در واقع تجلي خلقت الهي است. بين مقوله‌ي زيبايي و از جمله زيبايي‌هاي هنري با اسماءالحسني ارتباطي هست.

 

نکته‌ي بعدي اين است که بعضي‌ها بين هنر مکتبي و مکتب هنري ارتباطي نديدند و حتي ادعا مي‌کنند بين آنها تعارض است.  مثلاً ادعا مي‌شود که مکاتب رسمي و کلاسيک هنري که در دانشکده‌هاي سينما و تئاتر و هنر آموزش داده مي‌شود، ايدئولوژيک نيستند. در صورتي که همه‌ي آنها حتي به معناي منفي آن کاملا ايدئولوژيک هستند. به عبارتي ديگر هيچ سينماي تأثيرگذاري در شرق و غرب عالم، در صد سال اخير نبوده که ايدئولوژيک نباشد. فعلا به درست يا غلط بودن آن کاري ندارم. مطلب اين است که اينها خنثي نبوده‌اند. هيچ سينمايي صرفاً با توجه به ابعاد تکنيکي و هنري‌اش مخاطب پيدا نکرده است. منظورم از مخاطب هم مخاطب گيشه‌اي نيست. مخاطب تاريخي، يعني کسي که روي وجدان تاريخي جوامع اثرگذار بوده مد نظرم هست. فيلم‌ها، رمان‌ها و موسيقي‌هايي که روي فرهنگ و تمدن ملت‌ها، تأثير گذاشته‌ و ماندگار شده‌اند، در همه‌ي اينها به يک معنا، هنرمند مکتبي پشت صحنه بوده است.

 

«حسّان بن ثابت» شاعر انقلابي بود. وقتي درباره‌ي واقعه غدير و اميرالمومنين شعر گفت، پيامبر (ص) به ايشان فرمود: «مادام که هنرت در خدمت مکتب است و جبهه‌ي حق را ياري مي‌کني، مؤيد به روح‌القدس هستي»؛ يعني مورد توجه عالم ملکوت هستي. اين سخن فقط درباره‌ي «حسان» يا ديگر شعرا نيست و شما را هم شامل مي شود. قرآن هم مي‌فرمايد که «إن الشياطين ليوحون الي اوليائهم.» بنابراين، الهام شدن يک  اصل است و حتي به اصحاب هنر شيطاني هم الهام مي‌شود. بر اين اساس، هنرمند يا تحت ولايت خداوند است يا تحت ولايت شيطان. يعني يا شياطين به او وحي و الهام مي‌کنند يا روح القدس و فرشتگان.

 

 

«ابوالفتح رازي» هم در تفسيرش مي‌گويد که «دعبل خزاعي» قصيده‌ي «تائيه»‌اش را که محتوايي مکتبي دارد، در محضر امام رضا (ع) خواند. وقتي به قيام امام عصر اشاره کرد، امام عليه السلام فرمود که روح‌القدس اين را به تو الهام کرد و از زبان تو اين حرف را گفت. امروز هم يک فيلم کوتاه يا بلند يا مستند ممکن است پيام همين شعر را داشته باشد. در اين صورت مي‌توان حرف امام عليه السلام را درباره‌ي اين‌گونه آثار هم بکار برد.

 

يک سوالي که معمولا طرح مي شود، اين است که آيا ورود به عرصه‌ي هنر با دين‌داري تعارض دارد؟ به نظر بنده تعارض هست، اما ذاتي نيست. بنابراين، اين موضوع بايد درست تبيين شود تا گمان نکنيم که مقوله‌اي به نام سينماي مکتبي يا انواع و اقسام هنرهاي جديدي که قابليت القاي مطالب الهي و شيطاني در آنها هست، ذاتاً با مفاهيم غيرديني در تعارض هستند.

 

بايد نگاه انتقادي به اصالت ابزار داشته باشيم. اين هنرمند است که تعيين‌کننده‌ي مسير است نه ابزار. ما در کنار ولايت خدا و ولايت شيطان چيزي به نام ولايت تکنيک نداريم. البته اين حرف که ولايت تکنيک تعبيري از همان ولايت شيطان است، از جهاتي درست است. با اين فرض، منطقاً بايد قضايا و گزاره‌هاي مربوط به فلسفه‌ي هنر و سينما را به گونه‌اي تنظيم نکنيم که به اين نتيجه برسيم که مثلاً باب هنر مکتبي و از جمله سينماي مکتبي و انقلابي مسدود است يا درِ آن آنقدر تنگ است که نمي‌شود از آن عبور کرد. سينماي ديني قطعا سخت است اما محال نيست.

 

مشکل بودن آن هم به يک اشکال ذاتي مربوط نمي‌شود، بلکه عرَضي است و مربوط به گفتمان حاکم در عرصه‌ي هنر و سينماي امروز در دنياست؛ به تعليم و تربيت ضعيف در عرصه‌ي هنر و سينما مربوط مي‌شود. اگر هنرمند تحت ولايت الله باشد، يعني با ايمان و عمل صالح و تقوا باشد و اهداف الهي را مد نظر خود قرار دهد، حتماً در معرض الهامات روح‌القدس قرار مي‌گيرد و در اين صورت همه‌ي انواع هنر، حتي شيطاني‌ترين نوع هنري که امروز دارد دنيا را به لجن مي‌کشاند - سينما- هنر قدسي مي‌شود.

 

قرآن کريم، صريحاً عليه شاعران موضع مي‌گيرد و مي فرمايد: «أنهم في کل واد يهيمون...»، اما آيه‌ي بعدش، بلافاصله عده‌اي را استثنا مي‌کند. کم نيستند هنرمنداني که از مذهبي‌ترين و ديني‌ترين اثر که به حد خرمقدسي هم مي‌رسد، در مجموعه‌ي آثارشان هست تا ضدديني‌ترين آثار! سردرگم مي‌روند و به چپ و راست مي‌زنند. علت چنين وضعيتي اين است که تمام توجه‌ چنين افرادي به کلمه، به ابزار، به لفظ و قالب است. توجه به اينها لازم است، اما کافي نيست. اينکه مثلاً فکر کنيد فلان هنرمند تحت ولايت ابزار قرار گرفته، حرف درستي نيست. او تحت ولايت ابزار نيست، تحت ولايت نفس خودش است.

 

اگر کسي وارد عرصه‌ي سينما يا هر هنري شد و مدتي مواضع الهي و درست و توحيدي و عدالتخواهانه گرفت و بعد از مدتي خسته ‌شد و مسيرش را عوض کرد، نه بر اثر اقتضاي تکنيک يا ابزار، بلکه اقتضاي نفسانيت آن هنرمند است؛ اقتضاي بي‌تقوايي اوست؛ يا اقتضاي جهل اوست. يک فيلم مي‌بيند که دارد جبر جنسيت را صورت‌بندي مي‌کند؛ يکي هم مثلاً جبر طبقه و جبر اجتماعي را؛ يا يک اثري را مي‌بينيد که اخلاق را نسبي مي‌کند؛ در چنين وضعيتي وقتي کسي سواد اسلامي نداشته باشد، متزلزل مي‌شود. بنابراين، اسم اين را نبايد اقتضاي ذات تکنيک و سينما دانست. اقتضاي بي‌سوادي و نفسانيت آن هنرمند است. مشکل يا در دانش و بينش شخص هست يا در کنش و گرايش. اينها به تکنيک مربوط نيست، به خود شخص ربط دارد. تعليم و تربيت الهي است که باعث مي‌شود فرد رشد کند. بخشي از فقه بحث درباره ابزار است.

 

مثلاً مي‌پرسند که داشتن و نداشتن فلان ابزار يا خريد و فروش آن چه حکمي دارد. فقها مي‌گويند بستگي به اثرش دارد. هم اثر نوعي آن و هم در مواردي، اثر شخصي آن. يعني با اين ابزار چکار مي‌کنند، با اين ابزار دارد چه مي‌شود، در جامعه دارد چه اتفاقي مي‌افتد. بعد تقسيم مي‌کنند و مي‌گويند، ابزار يا صرفاً نتيجه نامشروع دارند که به طور مطلق حرام اند؛ يا صرفاً آثار و نتايج مشروع دارند و با آنها مي‌شود کار مشروع کرد که قطعاً حلال است؛ يا اينکه از آلات مشترکه است، مثل اکثر همين ابزار و تکنيک‌هاي هنري.

 

راجع به خود شعر، که به نوعي مادر هنرهاست قرآن کريم مي‌فرمايد، شاعران گمراه هستند. چون در هر وضعيتي به اقتضاي آن اوضاع مي‌بافند و به درست يا غلط بودنش کاري ندارند؛ مي خواهند کارشان گل بکند، مي‌خواهند مشهور بشوند؛ مشتري پيدا کنند؛ مخاطب پيدا کنند و به يک چيزي برسند. اين مشکل همه هنرمندان در گذشته و آينده است. وقتي که اين آيه نازل ‌شد، يکي دو تا از شاعران پيش پيغمبر آمدند و ‌گفتند واي بر ما! پيامبر فرمود چرا آيه‌ي بعدش را نمي‌بينيد که اهل ايمان و عمل صالح را استثنا مي‌کند.

 

پس به طور طبيعي هنر لغزشگاه دارد. چون اولاً، هنر و هنرمند با عرصه‌ي خيال و تخيل مخاطب سر و کار دارد؛ در اثر هنري برهان که نمي‌بينيد، تخيل شاعرانه مي‌بينيد. نمي‌خواهم بگويم بايد بين هنر و برهان جدايي انداخت يا نبايد انداخت. بلکه عرصه‌ي هنر به طور طبيعي و در درجه‌ي اول، عرصه‌ي تخيل است. دوماً، به دليل ارتباطش با هدف هنر است که جذب مخاطب مي‌باشد. هنرمند مي‌خواهد مخاطب جذب او بشود. مخاطبين هم که همه انسان‌هاي متعالي نيستند. در بيشتر آنان نفس قوي‌تر از عقل است. بنابراين، هنرمندي که مي‌خواهد با چنين مخاطبي حرف بزند، طبيعتاً مثل خود اوست؛ عرضه و تقاضا با هم تناسب پيدا مي‌کنند و در نتيجه هدف مي شود خودارضايي يا ديگرارضايي. در چنين وضعيتي ديگر بحث روح‌القدس و ارتباط با حق و حقيقت مطرح نيست. بنابراين، نمي‌شود گفت که ابزار ولايت دارد، بلکه اين حرف نسبي است و مربوط به هنرمند و مخاطبش مي‌شود.

 

طبق آنچه گفته شد، معلوم مي‌شود که در عرصه‌ي هنر مي‌شود حرف‌هاي بزرگ زد؛ در عين حال روح کوچکي داشت. شاعر مي‌تواند با کلمات بازي کند. خود «حسّان» که شاعر بزرگي بود و درباره‌ي جهاد هم شعر مي‌گفت، هنگام محاصره‌ي مدينه در جنگ احزاب حاضر نبود شمشير به دست بگيرد و بجنگد. کنار بچه‌ها و زن‌ها ماند. يهودياني که با دشمنان هم‌پيمان بودند، از همين قسمت که بچه ها و زنها بودند حمله کردند. «صفيه» که عمه‌ي پيامبر (ص) بود به «حسّان» گفت با آنها درگير شو. او گفت من فقط بلد هستم که با قلم کار کنم نه شمشير. «حسان» در حالي اين حرف را مي زد که شمشيري هم به کمر بسته بود. آنجا البته خود «صفيه» شمشيرش را گرفت و به دشمن حمله کرد و سربازان مسلمان هم به کمکش آمدند، اما از «حسان» شاعر کاري برنيامد.

 

بنابراين، بحث تربيت خود فرد مهم است و نبايد هنر را بما هو هنر متعلق به گروه يا فکر خاصي دانست. ما بايد خودمان را تربيت و تقويت بکنيم. البته تربيت سخت است، اما نبايد به اين بهانه بگوئيم که ذات شعر نفساني است.

 

پذيرش ولايت شيطان در همه عرصه‌ها آسان‌تر است. اينكه فردي در بازار، کاسب سالمي باشد سخت‌تر است از اينکه کاسب فاسدي باشد. در همه‌ي عرصه‌ها اين‌جور است. اين اقتضاي تکنيک نيست. اين مربوط به قوّت و ضعف بشر است. ولايت شيطان مثل جاده‌ي سرپاييني است، اما راه حق سربالايي است. به همين دليل مي گويند جهاد با نفس. بنابراين، منطقا نمي‌شود گفت که اقتضاي اقتصاد و بازار اين است که ربا بخوريم، يا اقتضاي سياست اين است که دروغ بگوييم، يا اقتضاي هنر اين است که نفساني باشد، يا اقتضاي علم هم اين است که سکولار باشد. قطعا اين طور نيست.

 

سوالي اينجا پيش مي‌آيد که فرق جذابيت و اغواگري چيست؟ برخي معتقدند که چون در سينما انسان در سالن تاريک مي‌نشيند و کاملاً مجذوب پرده‌ي نقره‌اي مي‌شود، به نوعي اغوا مي‌گردد. آيا اين نوع اغواگري با اسلام سازگار است؟

 

در جواب بايد گفت که بستگي دارد که مخاطب جذب چه محتوايي شده‌ باشد. در روايتي معصوم مي‌فرمايد هرکس به سخنان کسي گوش بدهد، دارد او را عبادت مي‌کند. چون داري حرف‌هايي را مي‌شنوي که اين حرف‌ها مستقيم وارد روح و شخصيت تو مي‌شود و در تو تأثير مي‌گذارد. به همين دليل هم قرآن مي‌فرمايد «فلينظر الانسان الي طعامه» انسان بايد به طعامش و آن چيزي که با آن تغذيه مي‌کند، نگاه کند. تا حالا شده که شما از اول تا آخر چشمتان بسته باشد و غذا بخوريد؟ اين خودش يک نوع شکنجه است. همه‌ي ما به طور ذاتي، اول نگاه مي‌کنيم ببينيم غذاي جلوي ما چيست. راجع به خوراک جسم نظر مي‌کنيم، ولي راجع به خوراک روح و فکر و اخلاق نظر نمي‌کنيم.

 

بنابراين، رمان، استاد، فيلم، عکس و هر چيز ديگر، به همان نسبتي که بر روح مخاطب تأثير مي‌گذارند، به يک معنا دارند او را تربيت مي‌کنند و از اين منظر، مخاطب تحت عبوديت آن فرد يا آن شيء هست. آن فرد يا آن شيء نيز در معرض ربوبيت مخاطب است و دارد آن فرد را ربوبيت مي‌کند. منظورم از ربوبيت در حد نازله‌ي بشري است.

 

پيامبران چنان مخاطب‌شان را جذب مي‌کردند که يکي از فحش‌ها و مارک‌هايي که به پيامبران مي‌چسباندند اين بود که مي‌گفتند آنها جادوگرند. به پيغمبر مي‌گفتند که «هو الساحر». براي اين که وقتي شروع به حرف زدن مي‌کرد، اخلاقش، نگاهش، طرز راه رفتنش مثل اين بود که مخاطب را سحر کرده است. کسي که فطري و سالم بود، نمي‌توانست در مقابل حق مقاومت بکند. اين جذابيت است نه اغوا. جذب اعم از اغوا است. بنابراين، اگر وارد سالن سينما شديد، اگر سناريو يا رفتار و گفتار هنرپيشه و هر چه مربوط به آن اثر مي‌شود، در مسير دين است، شما جذب آن شويد، در واقع به توحيد نزديک‌تر مي‌شويد. بر همين اساس، مجذوب شدن يک امر منفي نيست. بستگي به اين دارد که مجذوب چه چيزي مي‌شويم.

 

 

برخي ديگر معتقدند، سينما جزوي از آن ماهيت دنياي جديد است و بر اين اساس مردود است. در جواب بايد گفت که سينما اگر جزو ماهيت باشد، قابل تغيير است، اما اگر ذاتي تمدن جديد باشد نمي‌شود آن را تغيير داد. اينکه شما دوربين به دست مي‌گيريد، يعني اينکه مي‌خواهيد تغيير ايجاد کنيد و چيزي که تغيير مي‌پذيرد، ذاتي نيست. بنابراين، بايد کلمات را درست به کار برد. معمولا در اين موارد هم افراط و تفريط مي‌شود. اگر بگوئيم اينها ابزار است و با ابزار هر کاري مي‌شود کرد، اين زياده‌روي است. با هر ابزاري نمي‌شود همه کاري کرد. به همين دليل گفتم که درباره‌ي آلات مشترکه در فقه حکم مطلق واجب يا حرام به کار نمي‌رود؛ بلکه اثر خارجي آن را در نظر مي‌گيرند. اگر کسي نمي‌تواند از پس کاري بربيايد، نبايد به سراغش برود.

 

 وقتي بلندگو وارد ايران شد، عده‌اي با آن مخالفت مي‌کردند و مي‌گفتند که بوق شيطان است. مدتي که گذشت تحت فشار قرار گرفتند و خودشان آن را به‌کار گرفتند. امام (ره) تعبير جالبي دارد و مي‌گويد که همه‌ي مخالفت‌ها ناشي از تحجر نبود و اي بسا عده‌اي مي‌دانستند که در جهان حاضر که همه چيز دست سازندگان همان وسايل است، با همان وسايل نمي‌توان حرف حق را زد. بر همين اساس با آن مخالفت مي‌کردند. مي‌گفتند که آقاي فلسفي از اولين افرادي بود که گفت من مي‏خواهم با بوق شيطان حرف خدا را بزنم. در اينجا مي‌شود گفت که اگر بوق ذاتاً بوق شيطان است، چگونه امکان دارد که حرف خدا را با آن زد؟ بحث ديگري هم در اين رابطه مي‌توان گفت و آن اينکه کساني که اين بوق را ساختند، با هدفي ساختند که آن اهداف و آن افکار شيطاني بود. آنها ابزارسازان اصلي هستند و اکثر بوق ها دست آنهاست. در چنين وضعيتي حرف الهي زدن کار سختي است. اين حرف يک واقعيت است اما اسم آن ذاتي بودن نيست.

 

دو نوع نگاه براي تحليل اين مسائل مطرح مي‌شود. يکي نگاه تفکر مادي است که در سرمايه‌داري ظهور کرده و از تکنولوژي استفاده مي‌کند. اين تفکر به طبيعت، انسان، خدا و به همه چيز نگاه ابزاري دارد. چيزي به اسم مسئوليت در برابر خداوند و به تبع آن تعهد در برابر طبيعت و خلق براي خودش قائل نيست. از منظر قرآن اين کفر است. فرمود: «يأکلون و يتمتعون کما تأکل الأنعام...». آنچه هايدگر مي‌گويد با اين نوع نگاه فرق دارد، اما نگاه اسلام نيست. بعضي بچه‌مسلمان‌ها فکر مي‌کنند که ادبيات هايدگر ادبيات ديني است و از اين منظر با نگاه او غرب را تحليل مي‌کنند. من اين کار را هم نوعي غربزدگي مي‌دانم. شکي نيست که تحليل او از تحليل‌هاي ماترياليستي غرب بهتر است و او منتقد بزرگ مدرنيته و سرمايه‌داري است، اما هنرمند مسلمان بايد از منظر قرآن و سنت به تحليل مسائل بپردازد.

 

از اين منظر، نگاه تسخيرگرايانه به طبيعت کاملاً اسلامي است. نگاه مصرف‌پرستانه است که مذموم است نه نگاه مصرف‌گرايانه. قرآن مي‌فرمايد تسخير بکنيد، مصرف بکنيد، اگر مي‌توانيد در اقطار آسمان‌ها و زمين نفوذ کنيد، اما در کنارش مي‌گويد شکر و توحيد. کلوا و اشربوا دستور خداست. آيا خودمان نمي فهميديم که بايد بخوريم و بياشاميم. حتي حيوانات هم مي‌فهمند. پس چرا امر به آنها شده؟ علتش اين است که مي‌خواهد بگويد که خوردن و آشاميدن منافاتي با معنويت ندارد. «قل من حرّم زينت الله التي اخرج لعباده..؛ چه کسي زيبايي‌هاي زندگي را (که قرآن آنها را به الله نسبت مي‌دهد، مي گويد زينت‌الله) براي شما تحريم کرده است...»

 

بنابراين، اولا قرآن مي‌خواهد موحدانه به سراغ طبيعت برويم نه مشرکانه و نه کافرانه؛ دوما اين رفتن مقتصدانه باشد، نه مسرفانه؛ و سوم، شاکرانه باشد نه کافرانه. تفاوت ما با نظام مادي اين است که آنها مي‌گويند مثل حيوانات به سراغ طبيعت برويد و حقوق و حدود و اخلاق و شرعي در کار نيست. در يک ديدگاه ديگر مثل ديدگاه‌هاي بودايي، طبيعت مقدس است. ما مي‌گوئيم به اين معنا که مخلوق خداوند است، خود انسان هم مقدس است. خويشاوندي ما با طبيعت معناي خاصي دارد. پيامبر اکرم به شخصي فرمودند که مراقب عمه و خاله‌ات هستي. گفت، من عمه و خاله ندارم. فرمود درخت‌ها عمه‌ها و خاله‌هاي شما هستند. حتماً ما با اين عالم نوعي خويشاوندي داريم که با آنچه مثلاً بودايي‌ها مي‌گويند تفاوت دارد. آنها مي‌گويند لاتأکلوا و لاتشربوا تا معنوي باشيد. غربي‌ها هم مي‌گويند بي حدومرز بخوريد و بياشاميد.

 

مسئله‌ي بعدي اين است که سينماي ديني و اسلامي چيست؟ سينمايي که نتيجه‌اش هر چه بهتر ساختن انسان بر اساس الگوهاي اسلامي باشد. سينما، هنر، شعر، تئاتر، رمان يا هر هنر ديگري، در درجه اول بايد نتيجه‌اش گسترش آگاهي‌هاي مؤمنانه اسلامي باشد. دوم بايد ارزش‌هاي اخلاقي اسلام را در جامعه محبوب کند و گسترش بدهد. يعني اگر اسلام مي‌گويد سخاوت خوب و خست بد است، يک فيلمي بسازي و بد بودن خست و خوب بودن سخاوت را نشان بدهي. سينماي ديني بايد با اين مسير، مخاطبش را کاملاً جذب کند، طوري که نتواند از جايش تکان بخورد. اگر از يک سالن سينما بيرون آمديد و ديديد که حالتان از زندگي به هم مي‌خورد، زندگي پيش چشمتان سياه است، همه چيز پوچ شده، خوب و بد مساوي شده، حتما آن سينما غيرديني است. برعکس آن هم مصداق دارد و اي بسا مخاطب در چنين سينمايي ديني حتي يک آيه قرآن نشنود.

 

 قبل از آنکه سومين ويژگي سينماي ديني را بگويم متذکر مي‌شوم که اساسا من تقسيم بشر به جديد و قديم را قبول ندارم. کسي که گفت بشر جديد و قديم، ناخودآگاه دارد مرزي را مي‌کشد. اين همان تقسيم سنت و مدرنيته است که يک تقسيم ايدئولوژيک غربي است. به اين تقسيم‌ها تن ندهيد. يک حرف يا برهان، پشتوانه‌ي عقلي، الهي و اخلاقي دارد يا ندارد. چنين حرفي را ممکن است در گذشته گفته باشند. با اين حساب نمي‌شود گفت کهنه است. و اي بسا حرفي را امروز مي‌گويند و چنين پشتوانه هاي را هم ندارد و در عين حال نمي‌شود گفت حرف نوست. تمام اين مزخرفاتي را که به اسم مدرن مي‌گويند، در قديم هم گفته شده. البته الان انعکاس بيشتري دارد و الا هيچ کدام از اينها تازه نيست.

 

ظاهرا پوزيتيويسم امر مدرني است که مي‌گويد آنچه محسوس است، هست و آنچه محسوس نيست، نيست. وقتي که بني اسرائيل به حضرت موسي مي‌گويند، أرنا الله جهرتاً يعني پوزيتيويسم. جوهر اگزيستانسياليسم اين است که انسان يک موجود پرتاب‌شده به يک عالم بي‌معني است و به همين دليل دائما در اضطراب و ترس قرار دارد. خدا مي‌فرمايد، بگوييد الله و استقامت کنيد. در همين دنيا و بدون اين که شما پيغمبر باشيد، فرشتگان بر شما نازل مي‌شوند که ألاتخافوا و لاتحزنوا. يعني مي‌شود در همين دنيا، زندگي بدون ترس و بدون غم را تجربه کرد. با اين حساب آيا اگزيستانسياليسم يک مقوله‌ي مدرن است؟!

 

هيچ حرف تازه‌اي در عرصه‌ي فلسفه و مفاهيم فلسفي وجود ندارد. در عرصه‌ي تجربه و تکنولوژي، تغيير و نو شدن هست؛ طوري که ابزار امروز با وسايل پنجاه سال قبل هم قابل مقايسه نيست، اما در عرصه‌ي مفاهيم فلسفي اينگونه نيست. طوري حرف مي زنند که گويا بشر قديم يکسره غرق در عبادت بوده و بشر جديد يکسره به دنيا رو کرده است. اصلاً اينگونه نيست. در ذات بشر، قديم و جديد راه ندارد. البته مي‌توان گفت بشر با تعريف مادي از آن که در غرب حاکم شد. بنابراين، تقسيم درست به کهنه و نو بودن نيست. به اين است که يا عدل هست يا ظلم؛ يا درست است يا غلط و غلط هم يا مطلق است يا اگر نسبي است بستگي به شرايط خودش و همان چيزي که مشغول سنجيدنش هستيد، دارد. از اين منظر در اين عالم ذات هيچ چيز سکولار نيست و اين عالم الهي است. نگاه مادي و سکولار در ذهن فاسد من است که با مسائل، الحادي، مشرکانه و کافرانه مواجه مي‌شود يا موحدانه.

 

 

سومين معيار سينماي ديني اين است که هدفش، تبيين و تحکيم روش زندگي ديني باشد. اگر فيلمي ساختيد که اقتصاد اسلامي يا بانک اسلامي يا غيراسلامي را تبين مي کند، يا مي‌گويد که خانواده‌ي مسلمان اين است و خانواده‌ي غيرمسلمان آن، جنگ مسلمانانه و جنگ کافرانه چگونه است، صلح مسلمانانه چه ويژگي هايي دارد و صلح کافرانه چگونه است، اين مي‌شود هنر ديني. چه کسي مي‌تواند اين هنر را بسازد؟ کسي که دين را بشناسد، کسي که خيلي با قرآن و سنت آشنا باشد، کسي که بسيار کتاب خوانده باشد.

 

بهتر است مقداري هم درباره‌ي سينماگر ديني حرف بزنيم. اگر موضوع عشق را در نظر بگيريم، ده دوازده نوع تقسيم مي‌شود درباره‌ي آن مطرح کرد. يا نسبت عشق با شهوت در اثر هنري جلوه مي‌کند، يا رابطه‌ي عشق با مفهوم خانواده است يا بحث درباره‌ي نسبي‌گرايي و عدم نسبي‌گرايي در اخلاق است. بحث جبر هم مي‌تواند محوري براي ارائه اين موضوع باشد. بخشي از آنها در محدوده‌ي اخلاق است و بخشي ديگر به مباحث فقهي يا به کلام و فلسفه و عرفان مربوط مي‌شود. منطقاً سينماگر ديني بايد نسبت به اينها آگاهي و شناخت داشته باشد. علاوه بر آن التزام به اين باورهاست.

 

نکته‌ي کليدي ديگر بهره مندي از نعمت هنر است. اينکه فلان سينماگر يا نويسنده حقيقتاً هنرمند باشد، هم مهم است. مسئله‌ي چهارم مخاطب شناسي است. ممکن است کسي بي‌دين باشد، اما مخاطب شناسي‌اش قوي باشد و اي بسا که کسي هنرمند ديني است، اما در مخاطب‌شناسي ضعيف است.

 

من شهيد «آويني» را بهترين نمونه‌ي هنرمند مسلمان مي‌دانم. به سراغ همان چيزي رفت که ابزار مطلق انگاشته مي‌شد و در دست دشمن بود و با همان کار هنري کرد. در زمان جنگ تنها چيزي که در تلويزيون بوي دين و انقلاب مي‌داد، همين روايت فتح و کارهاي ايشان بود. اصلاً بهترين مصداقي که حرف هايدگر و امثال او غلط است، خود شهيد آويني است. مي‌توان ادعا کرد که يک نفر در برابر هزار نفر قرار گرفته بود و در عين حال توانست خطي را باز کند که امروز شما در آن طي طريق مي‌کنيد.

 

 از اين منظر خواندن مقالات شهيد آويني و مرحوم مدد‌پور را براي شما واجب مي‌دانم. در عين حال، من به بخشي از مطالبي که گفته‌اند،‌ انتقاد دارم و بخشي از نتايجي که مي‌گيرند را قبول ندارم. اما اکثر حرف‌ها و نگاه ها، قطعاً اسلامي و انقلابي است. راهي که آنها باز کردند، همان راهي است که شما بايد برويد اما راجع به هر چيز مي‌خواهيد حرف بزنيد، به منابع اسلام نگاه بکنيد.

 

مسئله‌ي بعدي اين است که با توجه به اينکه مردم ايران نسبت به مردم ديگر جوامع برتري‌هايي دارند و به نوعي استثنا هستند، آيا زمينه‏ي فعاليت در چنين جامعه‌اي بسيار بيشتر از  ديگر جوامع مهياست؟

 

نمي‌توانيم به طور مطلق بگوئيم انسان ايراني مصداق ظلوم و جهول نيست و با بقيه‌ي مردم در جوامع ديگر فرق دارد. البته ملتي که در راه خدا حرکت و در برابر سختي‌ها مقاومت مي‌کند، حتماً پيش خداوند متعال با بقيه مساوي نيست. فرمود: «فضلّ الله المجاهدين علي القاعدين أجراً عظيما.» بر اين اساس اين حرف درست است و مي‌توان گفت که زمينه‌ي کار در اينجا فراهم‌تر است. در چنين جامعه‌اي امکان جمع شدن در يکجا و حرفهاي اين‌چنيني زدن وجود دارد. در بسياري از جوامع حتي حرفش را هم نمي‌شود زد.

 

چند نکته را به صورت مشخص عرض مي‌کنم. آنچه مسلم است اين است که سينما از محصولات تکنولوژيک تمدن غرب است. البته سنگ بناي اوليه چيزي که بعداً سينما ناميده شد، يعني بحث نورشناسي، عدسي‌ها، عدسي مقعر و محدب، اتاق تاريک و غيره را امثال ابن هيثم و فيزيکدان ها و نورشناسان مسلمان را مطرح کردند. بنابراين، اگر بگوئيم که چون سينما محصول تکنولوژيک تمدن غرب است و از اين منظر امکان آن نيست که حقيقت سينما را جداي از مجموعه کلي تمدن غرب بدانيم، حرف درستي است. با يادآوري اين نکته که اين ادعا تبصره‌هايي هم دارد. از جمله اينکه وقتي که مي‌گوئيم حقيقت سينما، منظور ما از حقيقت سينما چيست؟ يا مجموعه‌ي کلي تمدن غرب چيست؟ آيا آنچه را که در ساير تمدن‌ها هست، اعم از غرب يا شرق، مي‌توانيم به اسلامي و غيراسلامي تقسيم کنيم؟

 

 در حوزه‌ي علوم انساني دو نگاه افراطي غلط وجود دارد. يک نگاه مي‌گويد چون اين علوم انساني از غرب آمده، تمام گزاره‌هايش سکولار است. اين حرف غلط است. ما با اين موجبه‏ي کليه مخالف هستيم. طرفدار سالبه‌ي کليه هم نيستيم. گزاره‌ها يا تجربي هستند يا عقلي-برهاني. اينها را اسلام قبول دارد. آيات و روايات فراواني هست که دعوت به تجربه‌نگري و تجربه‌آموزي و همچنين دعوت به عقل دنيوي و اخروي مي‌کند. بنابراين، اينگونه نيست که مفاهيم يا اسلامي هستند يا عقلاني. عقل جزوي از اسلام است. اختلاف ما با غربي‌ها در دو چيز است. اول، چيزهايي در عرصه‌ي هنر و علوم انساني و سينما هست که نه عقلي است و نه تجربي. بلکه ادعاهاي ايدئولوژيک مادي غربي‌هاست که به اسم علم تبليغ مي‌کنند. به نظر ما اينها بايد درست نقادي و پاکسازي عقلي بشود. دوم، بايد از آنها پرسيد که چرا شما  وحي و نبوت را که منبعي براي علم و معرفت هستند، حذف کرده‌ايد؟!

 

هنر اسلامي هم عقل را قبول دارد، هم تجربه و هم وحي را. بنابراين، وقتي مي‌گوئيم مجموعه‌ي تمدن غرب يا شرق يا هر چيز ديگر، بايد توجه کنيم که مفاهيمي هم هست که مربوط به غرب نيست. مگر هر چيزي که در غرب است غربي است؟! يا مگر هر چيزي که غربي هست، سکولار است؟! يا مي‌گويند غرب همه‌اش ماديت است و شرق همه‌اش معنويت. مي‌گويند اسلام، بوديسم يا هندويسم همه‌ي اينها يک حقيقت هستند. بايد پرسيد کدام شرق اينگونه هست که شما مي‌گوئيد يا چه کسي گفت که اين مذاهب همه يک حقيقت هستند. پس پيامبر اکرم (ص) در جزيره‌العرب با چه کساني مبارزه مي‌کرد؟ همه‌ي مخالفان پيامبر که ملحد نبودند. بسياري از آنان مشرک بودند. اي بسا از ما هم خداپرست‌تر بودند و به چند خدا معتقد بودند!

 

 بنابراين، نمي‌شود به صورت کلي گفت شرق اين جور است و غرب آن جور. همه‌ي آنچه را که ايجاد يا تعريف مي‌کنيم، با مرگ از بين مي‌رود. «تنها» به اين عالم آمده‌ايم و «تنها» هم از اين عالم خواهيم رفت. آنجا نه «قومي» هست، نه «مليتي» و نه «شرقي» بودن مطرح هست و نه «غربي» بودن. انسان است و عقايدش و اخلاقش و عملش. بقيه‌ي چيزها همه‌اش توهم است و فقط يک حقيقت مطرح است و آن خداست و نسبتي که انسان با اين حقيقت برقرار مي کند. بنابراين، بايد خدا را شناخت و مسير خدا را. در اين صورت هر کس در هر عرصه اي که هست مشغول عبادت است. اتاق تدوين هم مي‌تواند محل عبادت باشد. همان‌گونه که جبهه يا مزرعه مي‌شود معبد و مسجد.

 

نکته‌ي بعدي اين است که مي‌گويند غرب کليت و وحدت دارد. اينگونه نيست. بايد پرسيد چه چيز غرب وحدت و کليت دارد؟ کساني که چنين حرفي مي‌زنند، حتماً منظورشان غرب جغرافيايي نيست و غرب ايدئولوژيک را مد نظر دارند. در اين صورت، غرب هم هايدگر را دارد و هم جان لاک و هم دکارت  و هم کانت را. ما هيچ کدام از آنها را قبول نداريم. همچنانکه بعضي از حرفهايشان را قبول داريم و بعضي ديگر را قبول نداريم. بنابراين، ما  غرب نداريم، همچنانکه شرق نداريم، يا سنت و مدرنتيه نداريم يا قديم و جديد؛ ما دين داريم و کفر، توحيد داريم و شرک، اخلاق حسنه داريم و اخلاق سيئه.

 

نکته‌ي بعدي اين است که مي‌گويند هنر نقطه‌ي مقابل تکنولوژي است. اينگونه نيست. نه دقيقا مقابل آن است و نه مطابق آن. بين آن دو تعامل است نه تقابل يا تطابق. اينکه مي‌گويند در سينما اصالت ابزار و روش حاکم است را هم نمي‌فهمم! هيچ کس اصالت ابزاري نيست. البته مي‌توانيم بگوئيم اصالت نفس يا دنيا بر گفتمان سينمايي جهان حاکم است. در اين صورت سينماي ديني نمي‌تواند مشوق پوچي يا خشونت يا چيزي باشد که مختص سينماي کافرانه است. از اين منظر صدمه‌زدن به انسان يا طبيعت و حيوان در سينماي ديني نيست و هر سينمايي هم که مسايل جنسي را از ذيل اخلاق خارج کند، ضد ديني است. اگر سينمايي مثلا مسائل جنسي را کلا نفي کند، هم ديني نيست. براي اينکه اسلام جنسيت را به رسميت مي‌شناسد و قبول دارد. منتها آن را ذيل اخلاق مطرح مي‌کند.

 

اصالت ابزار و اصالت روش نداريم. اگر مراد از اصالت ابزار اين است که با هر ابزاري، هر کاري نمي‌شود کرد، حرف درستي است. اصالت دنيا و اصالت خدا و اصالت آخرت داريم. حاکميت ابزار بر انسان نداريم، اما حاکميت اميال و نفسانيت بر انسان داريم. اينکه گفته شود اصالت ابزار خصوصيت ذاتي تمدن مادي است، حرف غلطي است، اما اين که بگويند اين خصوصيت يعني ابزارگرايي قوي به آنها امکان سيطره بر جهان را داده حرف درستي است؛ يا اين که بگوييم آنها از طريق اين ابزار توانسته‌اند غايات خودشان را بر بشريت تحميل کنند، حرف درستي است.

 

اگر بگوييم مقبوليت تکنولوژي از آنجا است که از عهده‌ي تأمين حوائج حيواني انسان به خوبي بر مي‌آيد و همين کافي است تا فطرت الهي در محاق قرار بگيرد، هم حرف درستي نيست. اول اينکه مقبوليت تکنولوژي فقط به درد تأمين حوائج حيواني نمي‌خورد. دوم، اگر حوائج حيواني با تقسيم الهي ديده بشود، چيز بدي نيست. صرف توجه به حوائج دنيوي، منافاتي با تفکر توحيدي ندارد و موجب به محاق رفتن فطرت الهي نمي‌شود. مي‌تواند بشود و مي‌تواند نشود.

 

نکته‌ي ديگر اين است که تمدن غربي غايات فلسفي دارد و اين غايات به صورت تکنولوژي و متدلوژي بروز و ظهور کرده است. با اين حال نمي‌شود گفت که همه‌ي اين متدولوژي و تکنولوژي به آن غايات چسبيده است. ما قائل به جبر ابزار نيستيم. اينکه مي بينيد آنچه در جامعه‌ي صنعتي اروپا رخ مي‌دهد، مثل بي‌خبري از همسايگان، نبودن صله‌ي رحم يا بيماري‌هاي روحي رواني و در اينجا هم همين مصاديق را داريم، دليل بر جبر ابزار نيست. بلکه دليلش اين است که اينها اقتضائات شهرنشيني غربي است و ما همان را در اينجا ادامه مي‌دهيم.

 

 

شهرنشيني از نوع اسلامي آن منهاي صله‌رحم نيست. در اين مدل اگر تا پنجاه خانه اطراف خانه‌ي شما کسي گرسنه بخوابد، شما مسئوليد. اينکه ما عمل نمي‌کنيم، حرف ديگري است. بنابراين، نمي‌شود گفت مدل شهرنشيني اقتضايش چنين است يا چنان. مدل که مقدس نيست. محتواست که مقدس است و بايد تأمين شود. اگر به همان چيزي که به نام بانکداري اسلامي معروف شده و روي کاغذ آمده عمل مي‌کرديم، گرفتار اين عواقب نمي شديم. عمل نمي‌کنيم بعد مي‌گوئيم که ذات بانک فلان است. درست است که ذات بانکداري نظام سرمايه داري با رباست، اما اين دليل نمي شود که شما نتوانيد از مدل بانک به نفع خودتان استفاده نکنيد.

 

به همين دليل نمي‌توان گفت که ذات سينما، ذات ارتش يا ذات علوم انساني سکولار است. آنچه مصيبت است اين است که ما کج دار و مريز  عمل مي‌کنيم. تکليف خودمان را با خودمان مشخص نکرديم. اگر سينماي ديني مي‌خواهيد، به لوازمش تن بدهيد. همين طور هم اگر دانش ديني، بينش ديني، گرايش ديني، بانک اسلامي مي‌خواهيد، بايد به اقتضائاتش هم تن بدهيم.

 

در جنگ حرف اسلام را باور کرديم و پيروز شديم، چرا در نظام‌سازي باور نمي‌کنيم! در سخن عليه سکولاريسم حرف مي‌زنيم، اما در عمل عين سکولارها عمل مي‌کنيم! مصيبت اينجاست. بنابراين، نمي‌شود گفت که صنعتي کردن جامعه و شهر‌نشيني چنان عواقبي دارد. شهرنشيني غربي اقتضايش چنين و چنان است. اگر بگوييم زندگي شهري و صنعتي به سبک اسلامي‌ امکان بروز ندارد‌، تأييد کرده‌ايم که اخلاق و احکام اسلام به درد جامعه‌ي قبيلگي و روستايي هزار سال پيش مي‌خورد. چنين فردي سکولار است. اگر بگوييم مي‌شود ولي مشکل است، حرف درستي است. بايد هزينه‌اش را بپردازيم.

 

صنعتي شدن به فرهنگي احتياج دارد که به آن فرهنگ صنعتي شدن و تکنولوژيک مي‌گويند. منتها فرهنگ تکنولوژي متناسب با همان تکنولوژي است و اين دو تا با هم تناسب دارند. حتماً فرهنگ صنعتي شدن و فرهنگ تکنولوژي و خود تکنولوژي درهم‌تنيده هستند. بنابراين، نمي‌توانيد بگوييد که من اين نوع زندگي را مي‌آورم ولي عواقبش را نمي‌خواهم.

 

در گذشته، مردم در خانه‌ها به صورت حلقه‌ي کامل مي‌نشستند. وقتي تلويزيون آمد، دايره شد نيم‌دايره. الان که اينترنت آمده همه پشت به هم مي‌نشينند و هر کس رو به دستگاه خودش دارد. درست است وقتي که ابزار مي‌آيد، عواقبي هم دارد، اما مگر ما آدم نيستيم و اختيار نداريم؟ آيا نبايد بر اساس همين اختيار يک نظام اخلاقي و رفتاري براي خود و خانواده و جامعه‌مان تعريف کنيم؟

 

نکته‌ي ديگري که بايد متذکر شوم اين است که آنچه امروز در دانشگاه‌هاي ما به عنوان هنر يا مکاتب هنري تدريس مي‌شود، صرفاً جزوه‌ي درسي نيست، متون مقدس محسوب مي‌شوند! وقتي فلسفه غرب را مي‌خوانيد، بايد بتوانيد نقدش کنيد. وقتي کتب جامعه شناسي را بخوانيد، مي‌فهميد که مکاتب جامعه شناسي داشتيم نه علم جامعه شناسي. يا مکاتب روانشناسي داشتيم نه علم روانشناسي. در حقوق هم مکاتب حقوقي مطرح هست نه علم حقوق. اما همين که بخواهيم به حقوق بشر يا جامعه و انسان نگاه ديني بکنيم، مي‌گويند که حرف غير علمي مي‌زنيد! در هنر هم همين طور.

 

 آنچه در غرب اتفاق افتاد اين بود که مکاتب هنري در آنجا شکل گرفت. اگر الان بخواهيد اين مکتب‌ها را بشناسيد تعريف سي چهل نفر امريکايي و اروپايي را درباره‏ي سينما يا خشونت يا عشق نقل مي‌کنند و دانشجوي ما هم همين را حفظ مي‌کند. چگونه انتظار داريم با اين شيوه سينماگر مسلمان تربيت کنيم؟ فرضاً که آنها را خوانديم، اسلامش را کجا خوانديم؟! آنها با مباني خودشان مي‌خواهند مسائل خودشان را حل کنند. ما نه مباني آنها را قبول داريم و نه در بعضي موارد مسئله‌ي ما مسئله‌ي آنهاست.

 

هنر مکتبي وقتي شکل مي‌گيرد که شما مکتب هنري خودتان را متناسب با مباني خودتان و اين جامعه ايجاد بکنيد. بنابراين، بايد خودمان باشيم و به معني دقيق‌تر عمارگونه کار کنيم. هيچ کدام از نظريه‌ها و مکاتب هنري غربي در خلأ ايجاد نشده است. همه‌ي آنها اولاً مبتني بر زمينه‌هاي اجتماعي واقعي بودند و دوماً بر اساس پيش‌فرض‌ها و مفروضات و گرايشات فرهنگي‌شان شکل گرفته‌اند.

 

در اروپا در دوره‌اي فضاي دين‌گريزي و مسيحيت‌ستيزي حاکم شد. بر همين اساس هم مکتبي در هنر و از جمله در سينما پيدا شد. البته بعدها به سينما تبديل شد ولي گوهر اصلي آن در آنجا بود. مثلاً مکتب کلاسيسم يا کلاسيزيسم. اين مکتب هم مباني نظري داشت و هم اقتضائات تاريخي. اين که فرد مهم نيست و بايد فرد را در «نوع» منحل کرد، اين که بايد براي همه چيز «کلاس» تعريف کرد، يا دعوت به تقليد محض از طبيعت، يا ترويج گذشته‌گرايي، همه اينها در زمينه‌اي خاص ايجاد شدند. کسي که از اين مکتب حرف مي‌زند منطقا بايد بداند که زمينه معرفت‌شناسي آنها چه بود و مهمتر اينکه بايد بتواند آن را نقد کند.

 

به هر حال جريان کلاسيسم غالب شد و بعد از مدتي هنرمندان، روشنفکران و رمان‌نويسان شروع کردند به عکس‌العمل در برابر آن؛ يعني همان پديده‌هايي که در انقلاب فرانسه نمايان شد. طبقه‌اي متوسط يعني سرمايه‌داري جديد در اروپا رشد کرد و از حالت شهرنشيني و از آن «کلاس»‌ها و کليشه‌ها خسته شدند و جرياني به نام رمانتيک و رمانتيسم شکل گرفت. هنر رمانتيک، ادبيات رمانتيک، نهضت بازگشت به طبعيت و نقد ماشين‌گرايي و فرار از سرسام سرمايه‌داري جديد، و خردستيزي‌اي که بين رمانيتک‌ها شکل گرفت، همه عکس‌العمل‌هايي بود در برابر مکتب کلاسيسم. آنها تعريف جديدي از عشق و از احساسات ارائه کردند و به فردگرايي، درون‌گرايي و کم‌کم به پوچ‌گرايي و روان‌پريشي رسيدند.

 

در قرن نوزدهم جريان ديگري در براي اين مکتب شکل مي‌گيرد به نام رئاليست‌ها. مي‌توانيد بررسي کنيد که اينها نسبت به چه چيزهايي حساس بودند و بنيادهاي معرفت‌شناسي آنها چه بود. بعد از آن بود که وجه بيمارگونه ادبيات و هنر طبيعت‌زده‌ي ناتوراليستي پيدا شد. اين مکتب از درون رئاليزم درآمد و شعارش تقليد از روش‌هاي علوم طبيعي در هنر و ادبيات بود. روح حيواني که داروين مطرح مي‌کند، حرفهاي فردي امثال «اگوست کنت» يا «استوارت ميل» در اين قالب جا مي‌گيرد. اين حرف‌ها به عرصه‌ي هنر و ادبيات و رمان کشيده مي‌شود و جبرگرايي حاکم مي‌شود. به در و ديوار زدنها ادامه پيدا مي‌کند تا اينکه عده‌اي مي‌آيند و مي‌گويند اين بستر فلسفي، سياسي، اخلاقي و مذهبي‌اي که ما را به اين بن بست کشانده اشکال دارد. بايد آن را عوض کنيم.

 

بر همين اساس است که مي‌بينيم در ابتداي قرن بيستم مکتبي به نام اکسپرسيونيسم پيدا مي‌شود. انتقاد به جهان‌بيني پوزيتيويستي، انتقاد به تکنيک‌زدگي، نقد تکنيک، انتقاد عليه تفکر سرمايه‌داري همه و همه محصول بحران تجدد و تمدن جديد مادي است.

 

 يک نمونه که از دل اينها بيرون آمده است جريان کوبيسم است. شعار کوبيسم اين بود که هيچ نظمي را به رسميت نمي‌شناسيم. اين يعني يک شورش و هرج و مرج کامل در همه عرصه‌هاي هنري! اين جريان بعد از جنگ بين‌الملل اول و دوم که جامعه‌ي اروپا از هم فرو پاشيد، شکل گرفت. جريان کوبيسم از نقاشي شروع ‌شد و به ادبيات تسري پيدا کرد و الآن آثار سينمايي تحت تأثير کوبيسم هم وجود دارد. آنها مي‌گفتند ما تنها يک نظم را قبول داريم و آن نظم، نظم ضد نظم است. چنين مکتبي از معرفت شناسي نسبي‌گرايي نشئت مي‌گيرد و با سراسيمه‌گي و بحران هويت و بحران اخلاق و بحران معنويتي که در جامعه اروپا و غرب بعد از جنگ بين‌الملل اول و دوم پيش آمد، ارتباط دارد.

 

با اين پيش فرض، اگر ببينيم يا بشنويم که کسي در جامعه‌ي ما خودش را هم کلاسيک بداند و هم هم رمانتيک يا هم رئاليست باشد و هم سورئاليست آيا نبايد تعجب بکنيم؟ اين مکتب‌ها درتضاد با يکديگر شکل گرفته‌اند. چگونه کسي مي‌تواند دو چيز متضاد را قبول داشته باشد!! همين آدم‌ها بچه مسلمان‌ها را بي‌سواد مي‌دانند. البته اگر همين بي‏سوادها فيلمي بسازند که جبر جنسيت يا جبر طبقه را حقنه کند، باسواد مي شوند!

 

 

نکته‌ي ديگر اين است که اين مکاتب در خلأ مفاهيم اصيل شکل گرفتند و اگر بنده يا شما هم در آنجا بوديم، همين مسير را به طور طبيعي طي مي‌کرديم. از اين منظر من آنان را نقد نمي‌کنم، بلکه بيشتر با خودمان کار دارم. آنها هر کاري کرده‌اند، اقتضاي محيط يا فضاي زمانه خودشان بوده. ما بايد يقه‌ي خودمان را بگيريم که چرا در هنر صد سال اخير ما  و سينماي چندين دهه ما، اين همه تقليد است. بعضي‌ها درست گفتند که در صد سال گذشته روح يک ميمون بزرگ در جسم شرقي ها حلول کرد. بنده قائل به تناسخ نيستم الا در همين مورد! طرز حرف زدن، طرز لباس پوشيدن، طرز سينما ساختن، طرز سناريو نوشتن، افسردگي، ماليخوليا، يأس، شهوت‌زدگي، اومانيزم در قالب نوع کمدي، توهم، سياه‌بيني آدم و عالم، تقليدهاي کور سطحي از هنر و ادبيات غرب و يک شبه مدرنيته مملو از احساس حقارت، پوچ‌گرايي، صنعت‌پرستي، اسطوره‌سازي از پيشرفت به مفهوم غربي‌اش، هرج و مرج اخلاقي، از آن طرف لذت‌گرايي علم‌زده، طبيعت‌گرايي بورژوايي مدرن، سرمايه‌داري مدرن، همزمان يأس‌زدگي ماليخوليايي و ذهن‌زدگي پست مدرن، همة زباله‌ها با هم و يکجا در ذهن ما جمع شد!

آنجا آن طفلک‌ها، اينها را در طول هم تجربه کردند و ما همه را در عرض هم! آن تجربه طبيعي بود و اين تجربه تصنعي و تحميلي است؛ يک ترکيب شلم شورباي تقليدي. من نمي‌گويم الگوبرداري نکنيد، بايد الهام گرفت و ترجمه کرد. حتي در جاهايي تقليد هم لازم است منتها همه اينها بايد حساب شده باشد و موردي؛ نه اينکه کل مسير تقليد باشد. هويت ما بايد در هنر ما معلوم و مشخص باشد.

 

قبل از انقلاب، وقتي دکتر «شريعتي» تئاتر ابوذر را نوشت و يک عده از شاگردانش آن را اجرا‌ کردند، مي‌خواستند به هنر غربي و هنر مارکسيست‌ها و هنر شاه و سلطنت بگويند، ما هنر اسلامي و انقلابي هم داريم. البته نمي‌خواهم بگويم هر چه که آنها گفتند و نوشتند، درست بوده، چون اين کار سواد اسلامي هم مي‌خواهد. ولي بالاخره اين حرکت شروع شد. از قبل از انقلاب و حتي از زمان مشروطه، بچه مسلمان‌هايي که با آمدن روزنامه، روزنامه‌ي اسلامي راه انداختند و در برابر صدها روزنامه ضد اسلامي به ميدان آمدند، پيشگامان اين راه بودند. الان هم شما در اين سنگر هستيد. مزيتي که کار شما دارد اين است که هر کاري بکنيد در ده يا بيست سال آينده الگويي مي‌شود براي جهانيان.

 

مردم کشورهايي که انقلاب مي‌کنند، تشنه‌ي حرف هستند. در دانشگاه‌هاي علوم انساني مالزي، بوسني و سودان صحبت کردم. از رؤساي آنها پرسيدم که در عرصه‌ي علوم انساني چه کتابهايي را تدريس مي‌کنيد؟ همه مي‌گفتند که کتاب‌هايي که از اروپا و امريکا مي‌آيد را ترجمه مي‌کنيم. اين را هم گفتند که ما منتظر هستيم از ايران کتاب يا فيلم بيايد تا اينها را کنار بگذاريم.

 

 از جمله ويژگي‌هاي اين ميدان اين است که شما هر روز بايد شهيد شويد! زمان جنگ رزمنده شهيد مي‌شد و مي‌رفت. اما در اين ميدان هر روز بايد شهيد شويد و دوباره کار را شروع کنيد! از لحظه‌اي که اثر هنري خلق کنيد با برنامه‌ريزي شما را تخريب مي‌کنند و از داخل و خارج پروژه‌هاي تخريبي را روي شما پياده مي‌کنند. در چنين وضعيتي کار درست اين است که نه سياه‌نمايي بکنيد و نه سفيد‌نمايي؛ واقعيت‌نمايي بکنيد با قصد اصلاح. محصول هنر اسلامي اين است که تعليم و تربيت اسلامي گسترش پيدا کند. کاري که شما مي‌کنيد، مصداقي از امر به معروف و نهي از منکر است.

 

ما در اسلام، علم خاصي به نام فلسفه‌ي هنر نداريم. چون هنر حرفه‌اي به اين شکل نبود. اما تمام اجزايي که فلسفه‌ي هنر يا فلسفه‌ي سينما را تشکيل مي‌دهد، وجود دارند و  فيلسوفان مسلمان درباره‌ي اين‌ها بحث کرده‌اند. نه فقط در قرآن و سنت، بلکه در همين علومي که جناب «بوعلي» در منطق شفا بحث‌هايي مي‌کند. يا خواجه در اساس الاقتباس بحث‌هايي در اين باره طرح مي‌کند. ارسطو بحث شعر را در منطقيات مطرح مي‌کند. حتي بخشي از اينها مثل موسيقي در رياضيات است. فيلسوف بزرگ مسلمان، «فارابي»، در هزار سال قبل بعضي از گام‌هاي موسيقي را ابداع کرده است. ايشان فيلسوف سياسي است. اهل تفسير قرآن هم هست. در بحث رياضيات و اعداد و هندسه، رساله‌اي به نام رساله‌ي موسيقي دارد؛ چون مبناي موسيقي رياضيات است. اعداد رياضي انگليسي و اين اَشکال اختراع خوارزمي است، همين «وان»، «تو»، «تري»، «فور» را. «وان» يک زاويه دارد، «تو»، دو تا و الي آخر. اين اَشکال اختراع خوارزمي است. يا اخوان‌الصفا بحثهاي بسياري در حوزه در مباحث حوزوي و ديني رايج است، راجع به اينها بحث شده است.

 

متأسفانه اين‌ها را هم در دانشکده‌ي هنر تدريس نمي‌کنند. بايد اينها را استخراج بکنيد. بخشي از آنها در حوزه‌ي منطق و صناعات خمس، موسيقي و مباني هنر طرح کرده‌اند که در قسمت رياضيات مطرح شده است. نمي‌خواهم بگويم که آنها وحي منزل است. اما وقتي نظر فلان آدم درجه چهار را به دانشجو حقنه مي‌کنند و آن را مقدس هم مي‌دانند، چرا نبايد اين بحث ها در کنار آنها مطرح شود؟

 

بعضي از مفاهيم و مباني هنر و فلسفه هنر و سينما را مي‌توانيد، در علم اخلاق پيدا بکنيد. مثلاً در بحث حسن و قبح يا تأثير هنر بر رفتار انسان يا نسبت زيبايي با خير در مقدمه‏ي کتاب «ابن خلدون»، بحث‌هايي مطرح شده است. البته کسي اين کتاب را اثر هنري نمي‌داند، اما با اين حال چنين بحث‌هايي در آنجا مطرح شده است. «افلاطون» در کتاب «جمهور»ش بحث هايي طرح کرده که ظاهرا اخلاقي است، ولي در عين حال مفاهيم مهم فلسفه‏ي هنر در آنهاست. بخشي از اين مباحث در علم سياست طرح شده است. درباره‏ي آگاهي، خيال، قواي ادراکي، عقل، قلب، حس و ارتباط اينها با هم بحث‏هاي دقيقي مطرح شده است.

 

اگر کسي همين ها را بخواند، بسياري از اين مکاتب هنري که ترجمه مي‏شود را به راحتي مي‌تواند رد کند. بعضي از اين مباحث در حوزه‏ي وجودشناسي و هستي‌شناسي است و بعضي هم در حوزه‏ي الهيات و عرفان نظري. بحث‏هاي مربوط به حضرات خمسه و کليات خمسه را طرح کنيد و ببنيد که اينها چه ربطي به هنر و سينما دارد. مشکل اصلي ما در اين زمينه‏ها اين است که روي اينها کار نمي کنيم.

 

واقعيت اين است که ما طلبه ها تنبل هستيم، همانگونه که دانشجوها تنبل هستند. وظيفه‏ي شرعي و عقلي و ضرورت سياسي و انقلابي است که روي اين مسائل کار کنيم. من استدلالاً معتقدم که هيچ سوالي در هيچ عرصه اي نيست که پاسخ ديني نداشته باشد. متاسفانه دانشگاه هاي ما روي اين مباحث کار نمي کنند و بدتر از آن طلبه ها به دنبال مدرک هستند. اول قرار بود حوزه‏ها نکات مثبتي را از دانشگاه بگيرند و دانشگاه هم از حوزه‏ها. حوزه بدي دانشگاه را گرفت و دانشگاه هم نقاظ ضعفي که آن طرف بود را گرفت. پس مي شود گفت به چند دليل وحدت حوزه و دانشگاه داريم!

 

چند نکته درباره‏ي موسيقي و غِنا بگويم. يک اصل وجود دارد و آن اين است هر چيزي که انسان را از خدا دور کند و فضايل اخلاقي را در او ضعيف کند، حرام است. مي‌خواهد موسيقي باشد يا گرافيک يا نقاشي. موسيقي در اسلام حرام نيست، غنا حرام است. امام مي‌گفت هرچه که انسان را تخدير کند و از حالت جديت بيرون بياورد، مشروع نيست. لازم نيست يکي يکي مصداقي صحبت کنيم. اين يک معيار کلي است. شما هنرمند هستيد اما مي توانيد بفهميد که «لهوالحديث» يا «قول الزور»ي که قرآن مي‌گويد يعني چه. مي‌توانيد بفهميد که اسلام چه خانواده يا چه نوع انساني مي‌خواهد. مي‌توانيد بفهميد که کدام نقاشي، موسيقي، تئاتر، سينما يا عکس در اين مسير هست. هنر نبايد باعث شود که انسان به معنويت پشت کند. هنر نبايد انسان را از واقعيت‌هاي زندگي و از مسئوليت‌هايش در برابر خدا و خلق غافل کند.

 

مسئله‏ي بعدي اينکه آيا فيلم داستاني که نوعي تخيل در آن هست، مي‌تواند ديني باشد يا فقط فيلم مستند که واقعيت را مي‌گويد، ديني است؟ بعضي از دوستان رمان را به دليل تخيلي که در آن هست مشروع نمي دانند. بايد توجه کنيم که راست و دروغ در عرصه‌ي هنر معناي ديگري دارد. درباره‌ي شعر گفته اند احسنه اکذبه؛ چون مخاطب مي‌داند که شما در مقام خبر نيستيد. به همين دليل کسي رمان را به عنوان اينکه واقعيت است، نمي‌خواند. رمان هم همين جور است. مجاز که دروغ نيست. مجاز، استعاره، کنايه و تشبيه اساس هنر هستند و در حيطه‌ي صدق و کذب تعريف نمي‌شوند.

 

البته اگر کسي اول داستان بنويسد که داستان واقعي است، دروغ و راست دربار‌ه‌ي آن صدق مي‌کند. و الا هر کسي که امروز با رمان و سينما و شعر آشناست، مي‌فهمد که اينها خبر از واقع نيست، بلکه بر اساس فرض خاصي، صحنه‌اي را ترسيم مي‌کند و يک رابطه‌ي شبه واقعي را به روش هنرمندانه تببين مي‌کند و مي‌خواهد، نتايج معرفتي يا اخلاقي يا سياسي يا اجتماعي يا هنري، درست يا غلط بگيرد. 

 

مسئله‏ي آخر هم اينکه سرگرمي که مبناي کارهاي سينمايي و تلوزيوني ماست جزو جذابيت‌هاست يا اغواگري محسوب مي‌شود؟ اين حرف بسيار مهم است. در روايت هست که ابتهاج و لذت بايد جزئي از برنامه‌ي زندگي شما باشد. فرمودند زندگي را تقسيم بکنيد به ساعتي براي عبادت، ساعتي براي تأمين معاش زندگي و علم، و ساعتي هم براي لذت. البته لذت دو گونه است و منظور ما در اين قسمت نوع مشروع آن است که بايد جزيي از زندگي باشد. طبيعتا آن بخشي که لغو محسوب مي شود در اين قسمت جايي ندارد.

 

در اسلام طنز هم داريم. پيامبر اکرم (ص) مي‌فرمايند که مؤمن بايد اهل طنز باشد. از آن طرف هم نهي مي‌کنند از اينکه مزاح به حد افراط کشيده شود. خود پيامبر هم اين اعتدال را رعايت مي‌کردند. نقل شده که با اصحابشان نشسته بودند. يک پايشان را دراز کردند و از اصحاب پرسيدند چه کسي مي‌تواند بگويد اين پاي من شبيه چيست. هر کسي نظري مي‌دهد و حرف‌هاي عجيب و غريبي مي‌زنند و سر آخر خود پيغمبر به پاي ديگر خود اشاره مي کند و مي‌فرمايد معلوم است ديگر، شبيه اين پايم هست. نقل است که فردي پيش پيامبر (ص)  آمد و هديه‌اي براي ايشان آورد. وقتي خواست برود گفت آقا ببخشيد پولش را نمي‌دهيد؟! در روايت آمده که پيامبر (ص) خيلي خنديد و  هر از گاهي سراغ آن فرد را مي‌گرفت. بنابراين، سرگرمي و ابتهاج و مزاح و طنز جزو ضروريات زندگي است و در عين حال نبايد به تهمت، فحش، عيب جويي و سرزنش يا تمسخر منجر شود.